بذار بزرگ شم!!!
می خوای بدونی داستان چیه ادامه مطلب رو بخون !!!!!!!!!
حلمای عزیزم می خوام برات بنویسم تا یه روزی بخونی و از خوندن خاطراتت خوش حال بشی و بدونی برای کوچیکترین کارت دل مامان و بابا را شاد می کردی. دخترم یه عروسکی داری که اونو با ربان بستم به دسته کریرت ، وقتی میذاریمت تو کریر عجیب بهش خیره میشی چشم ازش بر نمی داری گاهی وقتا بهش آغون میگی و می خوای باهاش حرف بزنی. بعضی وقتا هم که بهش خیره شدی براش لبخند میزنی. به بابایی میگم به نظرت حلما الآن داره به چی فکر می کنه؟
بابایی میگه:داره فکر می کنه صبر کن بذار بزرگ بشم موهاتو می کشم، کفشاتو می کنم ،کلاتو می کنم ،حالا که هنوز نمی تونم!!!!!
چند روزه که خیلی تلاش میکنی بگیریش وقتی میذاریمت تو کریر این قدر دست و پا میزنی و سعی می کنی دستتو بالا بیاری. وقتی بهت کمک می کنم که بگیریش کلی ذوق می کنی و می خندی.قربون خنده هات برم عزیزم.
حلما و عروسکش
وای قربونت برم قندک مامان چه ناز بهش خیره شدی
نوشته شد در تاریخ ٣٠/٣/٩٢