حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

حلما عشق مامان و بابا

هیسسسسسسسسسسسس!

      هیسسس آروم بیا بیدار نشه!!!!!!!!!!!!    یه شب که من خوابیدم خواب عجیبی دیدم خواب می دیدم یه مورچم یه مورچه ی سیاهم کوچولو و ریزه میزه یه خرده قدکوتاهم خواب می دیدم بار می برم دونه به انبار می برم همراه چندتا مورچه رد شدم از یه کوچه اون کوچه خیلی تنگ بود میون راه، یه سنگ بود به دنبال مورچه ها از سنگه رفتم بالا رو سنگه می دویدم جلوی پامو ندیدم خوردم زمین و پرت شدم از خواب ناز بیدار شدم از روی تختم افتادم میون اتاق ولو شدم دیدم که مورچه نیستم میون کوچه نیستم یه بچه ی باهوشم شیطون و بازیگوشم     ...
2 تير 1392

بذار بزرگ شم!!!

      می خوای بدونی داستان چیه ادامه مطلب رو بخون !!!!!!!!!   حلمای عزیزم می خوام برات بنویسم تا یه روزی بخونی و از خوندن خاطراتت خوش حال بشی و بدونی برای کوچیکترین کارت دل مامان و بابا را شاد می کردی. دخترم یه عروسکی داری که اونو با ربان بستم به دسته کریرت ، وقتی میذاریمت تو کریر عجیب بهش خیره میشی چشم ازش بر نمی داری گاهی وقتا بهش آغون میگی و می خوای باهاش حرف بزنی. بعضی وقتا هم که بهش خیره شدی براش لبخند میزنی. به بابایی میگم به نظرت حلما الآن داره به چی فکر می کنه؟ بابایی میگه:داره فکر می کنه صبر کن بذار بزرگ بشم موهاتو می کشم، کفشاتو می کنم ،کلاتو می کنم ،حالا که هنوز نمی تونم!!!!! چند روزه که خیلی تلا...
30 خرداد 1392

دو ماهه شدی عزیز دلم( واکسن دو ماهگی )

سلام سلام ستاره همچین دختری کی داره؟؟؟ دختر عزیزم دیروز یکشنبه ٢٦/٣/٩٢ دو ماهت تموم شد و وارد ماه سوم شدی. الهی قربونت برم از شنبه که واکسن دو ماهگی رو بهت زدیم خیلی اذیت شدی .شنبه بردیمت مرکز بهداشت برای زدن واکسن .قبل از زدن واکسن من خوابوندمت رو تخت که تو داشتی می خندیدی.من که طاقت دیدن زدن واکسن به تو را نداشتم به بابایی گفتم بیاد بگیرتت منم رفتم دم در اتاق که نبینم .واکسن اولی را که زد جیغ بلندی کشیدی که بند دلم پاره شد دومی را که زد بازم جیغ زدی و شروع کردی به گریه کردن تا اون روز من هنوز اشکاتو ندیده بودم اون روز اشکات روی گونه هات می غلتیدند الهی بمیرم خیلی درد کشیدی.تا آوردیمت تو ماشین همین طور گریه می کردی وقتی رسیدیم خونه بهت اس...
27 خرداد 1392

بازی با آینه

الهی قربونت برم مامان امروز وقتی آینه رو جلوی صورتت می گرفتم این قدر دست و پا میزدی میخواستی آینه رو از دست من بگیری وقتی خودت رو تو آینه میدیدی آغون می گفتی و می خندیدی منم کلی ذوق کردم ...
23 خرداد 1392

یک ماهگی قند عسل

این عکس های اولین ماهگردته .یه ماه گذشت .چقدر زود! ان شاءالله صدساله بشی دخترکم...یک ماهه که خدا تو فرشته عزیزم رو زمینی کرده و من رو مامور مراقبت از تو...       ...
22 خرداد 1392

برای دخترم حلما

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی
22 خرداد 1392

تولد حلما تک ستاره زندگیمان

                                              به نام آفریننده ی زیبایی ها من و بابای حلما از امروز تصمیم گرفتیم تمام خاطرات روشنایی زندگیمان را ثبت کنیم. امروز دقیقا حلما کوچولوی ناز ٥٧ روزشه .حلما کوچولو عشق من و باباش در روز 26 فروردین 1392 با قد 54 و وزن ٣ کیلو و ٧٦٠ گرم در ساعت 13:30 دقیقه روز دوشنبه به دنیا اومد و با اومدنش بهار زندگیمون را شکوفا کرد.اینم عکس بیمارستانشه .الهی مامان قربونت بره عزیزم  ...
22 خرداد 1392